روزها یکی پس از دیگری به پایان
می رسند …
و در پی روزها عمر من …
خسته نباشی سرنوشت ….!
می بینی ؟!
دست در دستان تو تمام راه را بیراهه رفتم
شنیدم کسی می گفت : چشمانت را ببند !
اعتماد کن … به قیمت تمام روزهای رفته
چشم هایم را بستم … اعتماد کردم …!
بهای سنگینی داشت اعتماد !
روزی …
چشمانم را باز کردم ؛ چیزی به نام ” عشق ”
در راه همپا شدن با تو به تاراج رفته بود !